از خاورمیانه تا اقیانوسیه

قراره که با هم اینجا بنویسیم، از عاشقانه هایمان، سفرنامه هایمان و کلنجارهایمان

از خاورمیانه تا اقیانوسیه

قراره که با هم اینجا بنویسیم، از عاشقانه هایمان، سفرنامه هایمان و کلنجارهایمان

از خاورمیانه تا اقیانوسیه
آخرین نظرات

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

در زمان های قدیم پادشاهان نامه ای در دست سواری می گذاشتند و آن را بر روی اسب روانه دیاری دیگر می کردند. آن نامه چندین هفته و یا چندین ماه در راه بود تا به مقصد می رسید و همان زمان طول می کشید تا نویسنده پاسخ نامه خود را دریافت کند.

این روزها این نحوه ارتباط برای ما بیشتر شبیه یک شوخی مضحک و ترسناک به نظر می رسد. ما در عصری زندگی می کنیم که طول عمر یک رابطه عاشقانه به همین اندازه است.

از دریافت یک پیام در فضای مجازی با این مضمون که " بی تو به سر نمی شود" تا دریافت پیام دیگری با این جملات " که با تو هم به سر نمی شود، اصلا دیگه نمی خوام قیافت رو تحمل کنم" فاصله زیادی نیست.

اما آیا واقعا سرعت ارتباطاتمان بر روی کیفیت رابطه هایمان تاثیر مثبتی داشته است؟

بعضی ها می گویند بله ... ناف ما را هفت ماهه بریده اند و نمی توانیم همانند مادر و مادر بزرگ هایمان هفته ها را در انتظار یک نامه آن هم آنقدر خلاصه و کوتاه به سر کنیم. اصلا مگر می توان عاشق بود و از معشوق لحظه ای بیخبر بود؟ این ها را هم بیخیال شویم، اگر من ندانم که یک روز کجاست، از کجا می خوام بفهمم داره چه غلطی میکنه و نکنه زیر آبی رفته باشه!؟

عده ای هم همچنان دوست دارند " نامه داشته باشند" و در انتظار یک جمله عاشقانه شب و روز خود را به زیبایی سر کنند. معتقدند عشق آنقدر حرمت دارد که می توان سال ها برایش صبر کرد و یعقوب وار در غم دوری دوست بسیار گریست ...

نظرات هر دو گروه محترم، من دوست دارم اینجا درباره نظرات و تجربیاتم خودم بنویسم.

امروز که حسابی کلافه شده بودم و احساس می کردم زمانم را به درستی استفاده نمی کنم برای بارها به نتیجه مشابهی رسیدم و آن این است که زندگی کردن در فضای مجازی مرا کلافه کرده است.

امروز برای شاید دهمین بار تصمیم گرفتم کمتر در فضای مجازی باشم.... چون به صورت واضح زندگی حقیقی ام را در دنیای واقعی گم کرده ام.

این حرف ها را کسی می گوید که شاید 99 درصد از کارهایش به صورت مستقیم با دنیای دیجیتال در ارتباط است، نامزدش را فقط در دنیای دیجیتال دارد و تنها راه ارتباطیشان را بایت های مصرفیشان مشخص می کنند. این بایت ها هستند که باید شناخت بهتری از فرد مورد نظرش به او بدهند. این بایت های مصرفی هستند که او را دنیای علم به روز نگه می دارند... اما همچنان معتقد است که زندگی اش را می تواند به صورت واقعی تری سپری کند و ریتم زندگی اش را آهسته تر کند.

امروز لحظه ای تصور کردم که دوربینی در گوشه خانه نصب باشد و تمام رفتار و سکنات من را ضبط کند. یه روز ضبط شده از این دوربین را به تصویر می کشم!

صبح که بیدار می شوم فورا موبایلم را چک میکنم، لحظاتی با موبایل می خندم و موبایل را به آرامی گوشه ای می گذارم. لباس هایم را که عوض میکنم آهنگ ملایمی از موبایل پخش می شود. هرچند دقیقه به سمت موبایل می روم و انگشت هایم را روی آن می کشم. موبایل زنگ میزند، بله دوساعتی را در حالی که به موبایل زل زده ام می گذرانم... قهقهه می زنم، گاهی دلخور می شوم و لحظه ای بعد می خندم... به خودم می آیم و می بینم از دنیای علم عقب مانده ام ... با موبایل مقاله ای می خوانم اما متوجه مقاله نمی شوم چون مرتب از اینستاگرام پیام دارم که فلان شخص عکسی که هیچ ربطی به او ندارد را پسندیده (لایک) است. می روم ببینم بقیه چه عکس هایی گذاشته اند و میزان ارتباطشان را با هدف خلقتم چک میکنم. هیچ کدام به من ربطه نداشت اما خب من هم می پسندمشان تا خدا از همه ما راضی باشد. دلم حسابی ضعف می رود، ناهارم را وقتی که در حال گوش دادن به پادکست زندگی نامه ماری کوری و مصائبی که کشیده است، آماده میکنم. لحظه ای غرق لذت می شوم از اینکه این پادکست را برای گوش دادن انتخاب کرده ام و چقدر مفید واقع شدم. الحق و الانصاف که الکی به کسی نوبل آن هم دوبار نمی دهند. او قطعا اهداف بزرگی در سر می پرورانده و بسیار در این راه جنگیده است. غرق در زندگی ماری کوری هستم اما می بینم فکر کردن به زندگی سخت او مرا به شدت خسته کرده است و می بایست با یک یا دو اپیزود از سریال مورد علاقه ام وقت بگذرانم. با بهانه یادگیری زبان انگلیسی به جای دو اپیزود چهار اپیزود را بی وقفه نگاه می کنم و بله ... ناهارم را خورده ام ... اما یادم نمی آید خوش مزه بود یا بد مزه! به هر حال قشنگ تزئین شده بود و برای مادرم در فضای مجازی عکسش را ارسال کردم. مدتی با گوشی ور می روم و متوجه میشوم از کسی که دوستش دارم توجه کافی دریافت نمی کنم... از صبح تا به الان هم که کار مفیدی نکرده ام و فقط به او و زندگی مشترکمان فکر کردم!!! اصلا او چرا سراغی از من نمی گیرد؟؟!! گوشی را طلبکارانه بر میدارم و از همان فضای مجازی غرغر کردن را شروع می کنم. سه ساعتی طول می کشد تا آرامم کند و به من بفهماند که دوستم دارد! دیگر شب شده است و من هم که کار مثبتی نکردم، بگذار کمی کتاب بخوانم تا بعد بتوانم به شمارگان کتاب هایی که خوانده ام، بیافزایم. فیدیبو را باز می کنم و دیجیتال کتاب می خوانم. چشم هایم به شدت می سوزد و مغز سرم درد می کند. به شدت کسل و بی حوصله هستم. امروز روز خوبی نبود فردا را بهتر آغاز می کنم .................. و روز از نو!

نتیجه را به خودم و به خودتان می سپارم

خودمان را گول نزنیم!

سارا

6 تیر 1399

 

 

  • سارا