از خاورمیانه تا اقیانوسیه

قراره که با هم اینجا بنویسیم، از عاشقانه هایمان، سفرنامه هایمان و کلنجارهایمان

از خاورمیانه تا اقیانوسیه

قراره که با هم اینجا بنویسیم، از عاشقانه هایمان، سفرنامه هایمان و کلنجارهایمان

از خاورمیانه تا اقیانوسیه
آخرین نظرات

انتظار

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۱۸ ق.ظ

سارای قوی من

می­گویند که منشا بسیاری از مشکلات، عدم درک مشترکه و درک مشترک نیازمند اینه که ما خودمون رو جای طرف مقابل قرار بدیم و از دریچه نگاه اون به قضایا نگاه کنیم. مدتی که مشغول نوشتن طرح و آماده کردن ارائه بودم به این فکر می­کردم که این چند ماه -که البته داره وارد سال می­شه- تو تکلیف خودتو دقیق نمی­دونستی و دیدم خدایا چقدر سخته تجربه­ کردن چنین شرایطی. البته این­که چرا حین مطالعه مقاله و جستجوی پایگاه­های داده بیوانفورماتیک و یادگیری تلفظ درست واژه­ های علمی این افکار به ذهن من اومده بود خود یه نامه جدا است اما بدون که تصمیم گرفتم هر چه سریع­تر پیشت بیام تا حرف­ های زدنی رو بزنیم و کار­های مونده رو انجام بدیم و تصمیم نهایی رو بگیریم تا هر دو راحت تر بتونیم به مسیرمون ادامه بدیم.

جالبه در ازای ساعاتی که به تشکیل زندگی و جزئیات رابطه مادام العمر با یک فرد دیگه (که تو باشی) فکر می­کردم، فهمیدم که عملاً ساعات بیشتری به خودم فکر کردم؛ به عادات خوب و بدم، ریزه کاری­ های شخصیتم و حتی خاطراتی که منو تعریف می­کنند. تو هم قبلاً گفته بودی که تا حدی اینطور هستی. این عادت نوشتن و گوش­ دادن به پیانو و نوشیدن چای تازه دم بدجور داره منو وسوسه می­کنه که برای همیشه ادامه بدمش. ولی خب حیف که حرف زیادی برای گفتن ندارم!

Monica: But I thought you wanted to live by yourself.

Joey: I did. I thought it'd be great. I figured I'd have, like, time alone with my thoughts. But, you know, it turns out I don't have as many thoughts as you'd think!

عجیبه، امروز این دومین باره که گوشم سوت می­کشه، نمی­دونم آیا کسی داره پشت سرم حرف می­زنه؟!

از من گلایه خواسته بودی؟ هیچ­وقت توی عمرم به­ طور جدی از چیزی شاکی نبودم. در بدترین شرایط هم به این فکر کردم که وجود داشتن و حس کردن هستی حتی از طریق رنج بهتر از عدمه! حالا نه اینکه دیگه همه­ اش هم آه و عذاب باشه! البته همیشه چیز­های ریزی برای شاکی بودن وجود داره: همین که پیتزای گوشت آنگوس و اسفناجم حین نوشتن این نامه سوخت کافی نیست؟ ولی راستش رو بخوای خوردمش و لذت هم بردم. به خودم می­گفتم بندازش دور پسر! این همه ­اش سوخته است و پر از اکریلامید. ولی چکار کنم، دلم به حالش سوخت و دیدم نباید از روی ظاهر قضاوتش کنم! درسته که سیاه شده بود ولی به قولی

#black_pizzas_matters

میدونی وقتی آدم مشغول نوشتن میشه دوست داره همه افکار و احساساتش، حتی سوت کشیدن گوش را هم یه جایی برای خوانننده ثبت کنه. به نظرت طبیعیه؟

به اومدن فکر می­کنم، به تو و ازدواج و حس های جدید، به بودن در محیط­ها و کنار آدم­های آشنا. حتی دلم برای گارسون خوش ­اخلاق کافی ­شاپ سیاه­ و­ سفید که حین پذیرایی از مشتریان روی یک میز دیگه شطرنج بازی می­کرد هم تنگ شده. یعنی هنوز هم اونجا مشغول به کاره یا با اومدن کرونا جایی دیگه روزگار می­گذرونه؟ راستش به آینده هم فکر می­کنم ولی نگران نیستم. به گذشت زمان اما بیشتر حساس شدم. دلم نمی­خواد اندک زمانی رو که داریم توی تنهایی سپری کنیم. احساس خستگی ذهنی هم می­کنم بابت این مدتی که اینجا بودم و فکر می­کنم باید کمی استراحت کنم. اومدن ایران کنار تو و خانواده می­تونه فرصت خوبی برای تجدید قوا باشه، هرچند که می­دونم به محض اومدن به ایران دلم برای اتاقم توی سیدنی و تنهایی عمیقش تنگ می­شه. این­جا شب­ها که توی تختم و آماده رفتن به خواب می­شم فکر می­کنم بعد ازدواج هم ممکنه دلم برای تنهایی و خلوت تنگ بشه، طبیعیه؟

امروز که داشتیم در مورد عادت هامون حرف می­زدیم متوجه شدم من از عادت­ هام گله دارم، درست مثل بعضی غلط­ های املایی که از دید خودت بی اهمیته ولی وجود دارند و از دید دیگران ممکنه ناپسند و مضر باشند. سوال این­جاست که از دید منفعت­ گرایانه آیا زندگی مشترک میتونه باعث بشه هردوی ما دست از عادت­ های بد برداریم و جای اون­ها رو با رفتار­های مفید و زیبا عوض کنیم؟ سارا من به این نوع تجربه­ کردن تو هم عادت کردم، شاید عادت بدی باشه اما جزئی از زندگیم شده نشستن تو این اتاق و مشغول ­بودن به خودم و حرف ­زدن با تو. شاید توی این شرایط راه دیگه ­ای نداشتیم ولی دلم نمی­خواد همیشه توی این حالت بمونیم. می­دونم به این فکر می­کنی که وقتی من بیام دیگه باید از این نوع آشنایی دست بکشیم. خیلی چیز­ها از هم یاد گرفتیم ولی چیز­هایی هم هست که مستلزم حضور فیزیکی فرد مقابله. دارم لحظه­ شماری می­کنم برای نوع دیگر شناختن، برای واقعیت. برای همین بود که وقتی به من گفتی برو آزمایش­ ها و کارهاتو از سر بگیر تا زمان از دست نره چیزی توی دلم فرو ریخت: اگر به خاطر جواب­ ها مجبور بشم بیشتر بمونم چی؟ اگر کارم به مشکل خورد و یک ماه شد دو ماه چی؟ اگه اون موقع پرواز نبود چی؟ نمی­دونم چرا  شرزین ایوب بی­ طاقت شده، طبیعیه؟

شرزین بی­صبر!

18 خرداد 1399

 

 

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۳/۱۹
  • ۱۸۹ نمایش
  • سارا

نظرات (۲)

ای خدا کی شه من عروسی و البته خوشحالی همیشگی شما رو ببینم؟! 

سلام شرزین خان :)

امیدوارم زودتر برگردید و کاراتون درست بشه :)

باور می‌کنید من از شما دو تا کم‌طاقت‌تر شدم؟! نمیدونم، طبیعیه؟؟؟

نه طبیعی نیست!

ممنون از توجه شما و به امید دیدار در جایی زیر سایه درختان در کشور خورمان و صرف غذاهای لذیذ ایرانی و صحبت به زبان شیربن فارسی. 

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.