از خاورمیانه تا اقیانوسیه

قراره که با هم اینجا بنویسیم، از عاشقانه هایمان، سفرنامه هایمان و کلنجارهایمان

از خاورمیانه تا اقیانوسیه

قراره که با هم اینجا بنویسیم، از عاشقانه هایمان، سفرنامه هایمان و کلنجارهایمان

از خاورمیانه تا اقیانوسیه
آخرین نظرات

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

شرزین عزیزم،

این روزها بیشتر از هر زمان دیگری به ازدواج فکر می کنم.

به باید ها و نباید ها، به شباهت ها و تفاوت ها، به خانواده ها و اهمیت شان در زندگی مشترک، به عادت ها، پول و هزاران مسائل متفاوت دیگر ...

شاید جالب باشد بدانی که بیشتر از هر زمان دیگری هم به گذشته، حال و آینده خودم فکر می کنم.

وقتی در کتابی که مشاور به ما معرفی کرد <1001 پرسش های پیش از ازدواج> را باهم بلند می خوانیم و غرق در خاطرات کودکی و نوجوانیمان می شویم، به خودم و عمر سپری شده ام عمیق تر می اندیشم.

ازدواح عجب هزارتویی است ...

جنبه های سیاسی، اقتصادی، تاریخی، جامعه شناختی و ... درونت را با مهارت هرچه تمام تر بیرون می کشد.

خودت را با خود واقعیت آشنا می کند.

تو را مجبور می کند تا ساعت ها به موضوعی که پیش از این اصلا اهمیتی نداشت، فکر کنی.

گاهی چنان مست و سرخوشت می کند که خدا را بنده نیستی و گاهی در ظلمات شک و ندانم کاری رهایت می کند تا خودت را درست تر بیابی.

گاهی به خودت افتخار می کنی و لحظه ای بعد افسوس نداشته ها و یا ندانسته هایت را خواهی خورد.

ممکن است عمری بر عقیده ای مصمم باشی و درست ساعتی بعد خودت را در چالشی بزرگ پیدا کنی.  

حتی ساعت ها تلاش می کنی که عقیده ات را به دوستت بفهمانی و در این حین خود دانسته ها کسب می کنی.

ازدواج عجب هزارتویی است ...

حساب ثانیه ها، روزها و سال ها را دقیق تر داری...

تازه می فهمی که چند عدد ساعت بر روی دیوار های خانه نصب کرده ای

متوجه دنیای بی رحم دقیقه ها خواهی شد

ساعت های تنهایی را درست تر و با کیفیت تر سپری خواهی کرد و قدر ثانیه های با هم بودن را بیشتر می دانی

دقیقه های باقی مانده آینده را با فرد دیگر به اشتراک می گذاری و این بار با همراهی شخص دیگری برای سال های بعد برنامه ریزی خواهی کرد.

ازدواج عجب هزار تویی است ...

تو را مجبور می کند وقتی غرق در تفکرات و شناخت دیگری و خود هستی، به آوردن اشخاص دیگری هم به این دنیا فکر کنی و درست تصمیم بگیری

از تو می خواهد تا علایق، تصمیمات، راز ها، افکار پس ذهنت را با شخص دیگری به اشتراک بگذاری

خنده دار است ولی می خواهد شخص غریبه ای را که تا پیش از این حتی یک بار هم ندیده ای، شخص اول زندگی ات، محرم راز هایت، همبسترت و هم دردت کنی!

از هر پدر و مادری سخت گیرتر است، اما در عین حال نیز خوشبختی تو را می خواهد

مثل تمامی معلم های دنیا تکالیف و مسئولیت هایی به تو واگذار می کند، اما این بار باید در میدان عمل کارورزی کنی

به تو عشق، صبر، گذشت، کار تیمی، تعامل و هزاران درس دیگر را یاد می دهد

ممکن است جان سوز به نظر برسد اما اگر معلم ازدواج تو را پاس کرد، زندگی شیرین تری در انتظار توست

 

سارا 

13 اردیبهشت 1399

 

 

 

 

 

  • سارا

ایران من

۰۷
ارديبهشت

سارای کبیر من

بالغ شدن چیز عجیبی است. نه به خاطر ملتحم شدن به شیوه بچه شیعه ها یا دورگه شدن صدا. بلوغ یعنی سطحی جدید از تفکرات و به تبع اون خواسته هایی منطقی تر، انسانی تر و متاسفانه در مواردی خودخواهانه تر. آرزوهایی که در عین حال قادرند سخت ترین منطق های بتنی جهان رو در هم فروبشکنند و دنیا رو برای اونهایی که قراره تازه به دنیا بیان تبدیل به جای بهتری برای زیستن بکنند. همیشه این من بودم که بیشتر حرف زدم؛ امروز فقط چند سوال میپرسم و تو توی ذهنت با من حرف بزن. جوابی، آهی و حتی سکوتی.

نمیدونم کی قراره بالغ بش(ی)م. تا کی باید شاهد هدر رفتن عمر و جوانی و زندگی افرادی باشم که باهاشون زبان و فرهنگ مشترک دارم؟ مسئول بیسوادی این افراد چه کسی است؟ اون هم در سالروز قتل امیرکبیر، انسان بلند نظری که به بهترین وجه ممکن بالغ بود و مانند یک پدر دلسوز کمر به همت اصلاح امور بسته بود. تا کی افراد باسواد و امیرکبیرگونه این جامعه باید در پستو مخفی باشند و به جای اونها مشتی بیسواد بی رغبت به علم و دانش با مدرک های کیلویی و در بهترین حالت بارزده شده از همون به اصطلاح خارج، مشغول شیادی باشند؟ تا کی عوام باید با حرکت های گله ای آینده خود و نسل های آتی رو به دست جلادان و ناخلفان بسپارند؟ تا کی هواپیماهای صد میلیون دلاری آینده سازان این کشور رو از مردمی که به شدت نیاز به سازندگی فکری دارند برای همیشه جدا میکنند؟ ایران من باید از کدام کشور خسارت این نخبگان رو طلب کنه؟ چند میلیون دلار؟ در چنین مواردی تنها سوال های بی پاسخ هستند که به ذهنم هجوم میارند و مثل بچه شیطونی که چوب در لانه زنبورها کرده باشه مجبور میشم از ترس نیش زنبورها به نزدیک ترین برکه موسیقی پناه ببرم.

امیر من، خواستم چیزی ننویسم، سخت نگیرم، توی برکه بمونم، تنها باشم، مثل قاطبه ایرانی جماعت زیر لب بگم «انشاالله که درست میشه» و از این جور حرف ها. ولی حداقل کاری که در این مواقع از ما برمیاد شاید این باشه که انسان به دوستانش و به افرادی که اونها را دوست داره امید بده. کمی بالغانه تر که فکر کردم دیدم مثل قدیم از این حوادث ناامید نشدم؛ از آتش گرفتن جنگل و کشتگه عمر سر به پیاده روی های طولانی نگذاشتم. شاید چون دلم به اون تک نهالی خوشه که باغبانش تو خواهی بود و در حیاط خونه خودمون قراره ریشه بدوونه و شاخ و برگ بده و به بار بشینه. تلخی آتش گرفتن جنگل به قوت خود باقی خواهد ماند اما فکر ریشه زدن درخت های جدید میتونه مرهمی بر حال ما باشه.

ایران تو

 

«حتی اگر بدانم که فردا دنیا از هم می‌پاشد، باز هم امروز یک درخت سیب خواهم کاشت.»

مارتین لوترکینگ

 

  • سارا